
کم نیستند کسانی که به نوعی از رفتن سخن میگویند، در این بین مهاجران موفق نیز بسیارند و تنها دلیل ذکر رفتن، بیکاری و یا بیهدفی نیست.
دلایل بیشماری سازنده این طرز فکر و رفتار میباشند که شاید در گذشته به گوشهای از آنها اشاره کرده باشم و قصدم تکرار مکررات نیست.
میخواهم حرفی جدید بزنم و از دیدی نگاه کنم که شاید تا به حال کمتر به آن پرداخته شدهاست و به نوعی بیان آن برای خیلیها سنتشکنی باشد.
به ورقهای پیشین وبلاگهای معروف و پرخواننده که برگردیم نکتهای قابل تامل در تمامی آنها مشهود میباشد! چه نکتهای؟ چه حرفی؟ این حرف امروز من و تحلیل و تجربه شخصی من میباشد که دوست دارم امروز با شما به اشتراک بگذارم.
پیشترها که کار من خواندن وبلاگ برای کسب اطلاعات و تجارب بود و نه نوشتن و تحلیل، اکثراً دوستان مهاجر اسبق در صفحات خود مینگاشتند که وقتی سوار بر مرکب هوایی برای ترک دیار شدید سعی کنید به پشت سر نگاه نکنید و تنها جلو و پیش رو را ببینید و سعی کنید آینده خود را با دیدن روبروی خود از ابهام خارج کنید.
در واقع هر چه که بوده گذشته و آینده شما چیزی جز سرزمین جدید و آدمهای جدید نیست. فراموش کنید آنچه بودهاید و آنچه را که داشتهاید. بروید که از صفر شروع کنید انگار که گذشتهای نبوده و راه برگشتی نیز وجود نخواهد داشت.
نمیخواهم نظری محکم بر این برهان بیاورم و تنها قصدم این است نظر خود و کمی و کاستی و نقاط قوت این نظریه را بیان کنم. بعد از یک سال و نیم تا حدی میتوانم درک کنم که تا چه حد این نظریه با منش و خوی و خصلت من منطبق بودهاست و تا چه حد تجارب کسب شده این را اثبات میکند و مهر تایید بر آن میزند.
میتوانم از اینجا شروع کنم که اکثر خوانندگان وبلاگ و مهاجران از بین گروههای سنی هستند که تا حدی در ایران زندگی شکلگرفته و رو به روالی را داشتهاند، با سنتها بزرگ شدهاند، کار کردهاند، شخصیت مستقلی برای خود دارند و ذاتاً اینگونه از مهاجران و در کل انسانها در مقابل تغییرات از خود نرمش نشان نمیدهند و بسیار در برابر تغییرات مقاوت میکنند و سعی دارند موقعیت را به نفع خود تغییر دهند تا اینکه خود را با شرایط منطبق سارند!
این گروه که خود بنده شاید یکی از اعضای آن باشم مهاجرت برایشان کاری بسیار سنگین خواهد بود و انطباق با شرایط جدید بسیار زمانبر و پرهزینه خواهدبود. دلایل عمده آن همانطور که گفتم شکلگیری شخصیتی و رفتاری، مقایسه با شرایط گذشته، نداشتن توان و نیروی جوانی در ساختن همه چیز از صفر و شروع دوباره زندگی حرفهای و شخصی، ناتوانی در تحمل دوری از خانواده، زبان زندگی و حرفهای که شاید مهمترین عامل گوشهگیری و عدم ورود به اجتماع باشد و دلایلی ریزتر که همگی خود از آنها مطلع هستند.
حال انسانی با این کد و مشخصات وارد ورطهای میشود که پیشتر به آن فهماندهاند وقتی پایت را اینجا گذاشتی فراموش کن که چه بودی و چه داشتی! اینجا تازه شروع کار است پس فکر کن همان انسان ۱۵ ساله هستی با این تفاوت که زبانت در حد یک انسان ۷ ساله در مقایسه با دیگران تو را یاری میکند.
با این اوصاف، اگر این مطلب را درک کردید و پذیرفتید که اینگونهاید ادامه راه برایتان بسیار راحتتر خواهد بود و در جامعه ذوب خواهید شد و بعد از چند صباحی بالاخره یک چیزی میشود! اما عموماً این طرز فکرکردن بسیار دشوار میباشد مخصوصاً برای مهاجران کارگر حرفهای و سرمایهگذاری که با قصد و اراده خود آمدهاند و مانعی برای برگشت ندارند و تفاوت معناداری با مهاجرانی دارند که به نوعی هرگز راهی برای بازگشت برایشان وجود ندارد.
فراموش کردن آنچه بودهاید بسیار دشوار است، آنهایی که الان منتظران مهاجرت هستند شاید این سخن من را درک نکنند اما وقتی آمدند متوجه میشوند که واقعاً فراموشی گذشته اصلاً کار راحتی نیست که تنها با پیشنهاد یک ورق وبلاگ بتوانند آن را اجرا کنند.
وقتی سرمستی مهاجرت و مکان جدید از سر انسانها افتاد و نیاز دامنشان را گرفت آنگاه دائماً رجوع به گذشته آنها را آزار خواهد داد و مانند یک آیینه جلوی رویشان خواهدبود. خوشا به حال کودکان و نوجوانانی که وارد این دنیای جدید میشوند که حقیقتاً آینده روشنتری خواهند داشت و حداقل تفاوتش در این است که گذشته قابل توجهی ندارند که دائماً مقایسه کنند.
گاهی اوقات گذر زمان مرحم خوبی بر این درد خواهدبود زیرا شما کمکم با شرایط گره میخورید و خواه ناخواه وارد راهی میشوید که سیستم جلوی روی شما گذاشتهاست که این امر با صبر و مقاومت میسر خواهدشد. بالاخره زندگی جریان دارد و باید وارد این جریان شد و صبر و مقاوت و شاید مجاهدت انسان را وارد این جریان بدون وقفه خواهدکرد.
بنده به نوعی خود را وارد سیستم کردهام و این بدان معنا نیست که آن را پذیرفتهام! من باید زندگی کنم و شرایط هم این است پس باید ادامه دهم و بهترین راه را برگزینم به امید موفقیت.
تجربه شخصی من میگوید که باید جنگید و از این آزمایش سربلند بیرون آمد که سربلندی در این آزمایش باعث میشود در ادامه زندگی در هر راهی که انتخاب میکنی موفق باشی زیرا مهاجرت یکی از سختترین آنان است.
من هرگز نگاه پشت سر خود را از دست نمیدهم و گذشته خود را فراموش نمیکنم. من نظریه فراموشی را صد در صد رد میکنم و به پاره نوشتههای دیگر توجهی ندارم. گذشته چراغ راه آینده است من باید بدانم که چه بودم و چه داشتم تا بتوانم بیش از آن را به دست بیاورم.
ما مهاجرت کردیم که بیشتر از آن چیزی که داشتیم بشویم پس چطور ممکن است با فراموشی داشتهها در این راه موفق شویم؟! مگر میشود خاطرات زندگی چندین ساله، فرهنگ و آداب و رسوم، خانواده و این همه خوبی را یکباره به دور بریزم به خاطر زندگی در برهوتی مبهم! این نگاه متفکران دگراندیش جدید است و من آنرا نمیپذیرم! همانطور که یک هندی نپذیرفته، یک چینی نپذیرفته و هنوز هر جا میرود یک ماکتی از شهر خود را برپا میکند! چرا اینقدر ما باید ضعیف باشیم که تنها راه موفقیت را فراموشی بدانیم؟!
با توجه به آنچه گفتم از نظر بنده باید با چشم باز حرکت کرد، گذشته باید جلوی چشمان باشد تا چراغ راه آینده شود. ما باید زیباییها و خوبیهای خود را به اینجا بیاوریم و به دیگران نشان دهیم و با آنها شریک شویم نه اینکه بشویم مقلد کورکورانه تودهای هزار رنگ و تنها زبانشان را نک بزنیم! قهوه بخوریم و بار برویم! …
به این فکر کنید که اگر هم در این راه موفق نشوید حداقل چیزی که در اندوخته خود دارید یک هویت کانادایی، تجربهای از زندگی در دنیایی متفاوت، ارضاکردن حس کنجکاوی و یادگرفتن زندگی در دنیایی با چندین فرهنگ و مردمانی گوناگون است.
اگر زرنگ باشید میتوانید به یادگیری زبان و علم هم بپردازید و با کار در محیطی متفاوت توشهای بزرگ برای بازگشت خود محیا کنید. اما تمام اینها در شرایطی پیش خواهدآمد که نگاه گذشته همراه شما باشد، تنها آن نگاه است که شما را میتواند بسیار امیدوارتر کند در مقایسه با کسی که راهی برای بازگشت ندارند. شما اگر با آن توشه ذکر شده برگردید در ایران بسیار جای برای کار و نشان دادن خود دارید و فرصتهای بسیار منتظر شما خواهدبود. پس موکداً تاکید میکنم همیشه با دیدی به گذشته به جلو حرکت کنید.
اما همانطور که در اول گفتم عدهای از مهاجران در تمامی مدت حسرت گذشته را میخورند و دائماً به آن فکر میکنند که اگر نیامده بودند چه میشد و چهها که الان نداشتند و …؟! این نگاه و طرز تفکر ویرانگر است، زیرا شما را به جلو رهنمون نخواهدکرد و برگشت به شرایط گذشته نیز همیشه میسر نیست. سعی کنید این قدم را که برداشتهاید محکم به سرمنزل مقصود برسانید اما به جای پای خود نیز بنگرید.
در کلام آخر میخواهم بگویم که “پلهای پشت سر” خود را ویران نکنید، “گذشته” خود را هرگز فراموش نکنید و “با نگاهی به گذشته به جلو بروید.” دیدگاه “فراموشی” شما را به فراموشخانه ذهنتان رهسپار میکند و در گوشهای از دنیا حیرانتان باقی خواهد گذاشت. انسان بدون گذشته موجودی بدون شناسنامه است.
موفق باشید
نقل از وبلاگ: کامیار مهاجری دیگر