خبرهای کانادا

مثبت ها و منفی های کانادا – قسمت اول

ttc2
ttc2

مدت ها بود می خواستم تجارب این مدت را بصورت مقایسه ای بنویسم اما هم فرصت نمی شد هم نمی دانستم از کجا شروع کنم. چون سال ۲۰۱۱ رو به پایان است بهتر دیدم تجارب یک سال گذشته را با دوستان به اشتراک بگذارم و از نظرات و اننقادات دوستان هم استقبال می کنم.

این را خوب میدانم که با نوشتن این مطلب دوستان عزیزی هم اعتراض خواهند کرد اما همین ابتدا بگویم من گوش شنوایی برای نقد شدن دارم.

باور دارم تا انسان نقد نشود ایرادها و عیوب او برطرف نخواهد شد. هدف از نوشتن این مقاله هم کمک به دوستانی است که هنوز پا در خاک کانادا یا وطن دوم خود نگذاشته اند. بهتر است بعد از خواندن مطالب هر کسی معیارهای خود را از مهاجرت ارزیابی کند . البته این پست برای ناامید کردن افراد یا تشویق آنان برای مهاجرت نیست تنها آگاهی بخشیدن است .

وقتی ایران بودم در یکی از وبلاگ ها جمله ای خواندم که برایم خیلی جالب بود . « اگر شرایط مهاجرت را دارید و آب دستتان است زمین بگذارید و برای کانادا اقدام کنید» بجز یک وبلاگ “خداحافظ کانادا” که اینجا را سیاه سیاه نشان داده بود تقریبا هر وبلاگی که در مورد کانادا نوشته شده بود اینجا را چون بهشت توصیف کرده بودند.

خب فردی که در ایران زندگی کرده و ۹۰ درصد کسانی که تصمیم به مهاجرت می گیرند میشود گفت خروج از کشور تا دبی یا ترکیه یا سوریه بوده است و دنیای این طرف را ندیده اند وقتی اینچنین از کانادا تعریف میشود بهشت برینی را در افکار خود متصور خواهند شد.

خود من با اینکه سفر به اروپا را تجربه کرده بودم میگفتم اگر شبیه کشورهایی چون فرانسه و المان و انگلیس هم باشد خیلی خوب است ( البته میهمان بودن تا شهروند بودن خیلی تفاوت دارد).

۶ سال و اندی بلاتکلیفی و در پشت صف مهاجرت بودن و تمام زندگی را تعطیل کردن اولین مشکل در بدو مهاجرت است . استرس ها و نگرانی ها از زمان آپلای کردن تا دریافت مدیکال و ویزا و ورود به کانادا خودش یک مرحله از زندگی را پشت سر می گذاری .

ورود به کانادا و مستقر شدن در مکانی موفت بخصوص اگر آشنایی هم اینجا نداشته باشید و وارد شدن از یک محیط بسته به یک محیط باز خود مرحله ای دیگر است.

همه چیز تغییر کرده از پوشش مردم بگیرید تا مغازه ها و ارتباطات و اتوبوس و از همه مهمتر اینترنت پرسرعت و بدون فیلتر و فوران اطلاعات. همه گیج و منگیم و تا ماه اول و دوم برایمان همه چیز جالب است و تازگی دارد. مال های بزرگ (فروشگاه هایی مانند فروشگاه شهروند و رفاه و…. در سایز بسیار بزرگتر) آزادی عمل در هر کاری بجز آنچه قانون منع کرده است . یعنی معنی قانون را بخوبی می توانید اینجا حس کنید و سعی می کنید همه قوانین را رعایت کنید تا به مشکلی برخورد نکنید البته تا زمانی که به قوانین اینجا وارد نیستید و یا اینکه راه های دورزندن قانون را نیاموخته اید.

از همه شنیده اید که اینجا پزشک رایگان است و بیمارستان چون هتل پنج ستاره است . اما غافل از این هستید که قیمت دارو بخصوص تا زمانی که شغل اینجا ندارید و باید ریال های به دلار تبدیل شده را اینجا خرچ کنید و هر چیزی را خرید می کنید دائما از دلار به ریال تبدیل می کنید و سعی می کنید مخارج را کمتر و کمتر کنید. خیلی از مسیرها را پیاده می روید تا کرایه اتوبوس و مترو را پس انداز کنید . در فروشگاهها بدنبال جنس ارزانتر هستید و خریدی که در ایران حتی به قیمت ها اهمیت نمی دادید را مدیریت می کنید.

شنیده بودید ماشین ارزان است اما فکر بیمه آن را نکرده بودید که بخصوص سال اول که سوابق بیمه و رانندگی کانادا را ندارید قیمت یک ماشین پراید را بیمه پرداخت می کنید. بنابراین هر یک ماه که از خریدن ماشین صرفنظر کنید حدود ۴۰۰ دلار نفع کرده اید .

از طرفی آرامشی که در اینجا به دست آورده اید ؛ آزادی که بخوبی حسش می کنید ؛ امنیت اجتماعی و فردی که دارید؛ تفریجات زیادی که برای خود و خانواده موجود است از فستیوال ها و جشنواره های رایگان گرفته تا مورد های تاپ که باید بلیط تهیه کنید ؛ دسترسی به انواع و اقسام کتاب ها و فیلم ها و کتابخانه ها و….. باعث میشود سعی در وفق دادن خود با شرایط موجود کنید.

اما همه چیز همین نیست بلکه بعد از مدتی که زندگی به روال عادی برمیگردد کم کم پولی را هم که سالیان سال پس انداز کرده ای و با خود به اینجا آورده ای رو به اتمام است هنوز هم شغلی نیافته ای  اگر هم زبان انگلیسی بلد نباشی مجبوری  چندین ماه را به فراگیری زبان بگذرانی .

اما مسئله این است که چون در ایران تقریبا همه در دهه سی یا چهلم زندگیشان مهاجرت می کنند خانه های نسبتا خوب شغل خوب و پردرآمد و گاها خود مدیر و کارفرما بوده ای  و گاهی هم مدیریتی و بیمه های درمانی نسبتا خوب باعث میشود مثبت های اینجا را نادیده بگیری  و بدنبال منفی بافی بروی . زمین و زمان را مقصر میدانی . گاهی تحمل کم میشود و خیلی از شب ها و روزها را به گریه می گذارنی . بارها و بارها تصمیم میگیری برگردی اما خبرهای ایران را میخوانی و دو روز تعطیل اخر هفته را در مال ها میگردی و تفریح میکنی و باز متوجه میشوی با همه سختی ها اینجا بهتر است.

اما با تمام شدن پس انداز چه میخواهی بکنی ؟ غرورت اجازه نمی دهد شغل های سطح پایین را شروع کنی اما سرانجام تصمیم می گیری برای فروشندگی و صندوق داری … دنبال کار بگردی اما بدست آوردن همان هم به این راحتی نیست . مهاجر پزشک است اما سعی می کند تا بخواهد به سیستم پزشکی وارد شود رزومه برای کارهای مرتبط بفرستد ؛ مهندس است همینطور و معلم است وای از این مدرسه های ایرانی که معلم ها را بعنوان کار داوطلبانه می گیرد و خیلی راحت قبل از تمام شدن سه ماه میگوید نیازی ندارد و دلخوشی که سابقه کار کانادایی یافته ای.

کمی دلسرد میشوی اما می بینی فرزندت از مدرسه برگشته چهره شادی دارد. رفتارها در مدرسه به شما انرژی میدهد. استرس اینکه آینده فرزندت چی میشود نداری؛ نه تنها زبان انگلیسی بلکه فرانسه هم دارد یاد میگیرد. کسی کاری به مسلمان بودن تو و ملیت تو ندارد. به فروشگاهها میروی برای هر قشری از جامعه از مواد خوراکی بگیر تا پوشاک و غیره موجود است . با ۱۰ درصد از پول پیش میتوانی خانه بخری و با حداقل پول میتوانی ماشین قسطی بخری (با اینکه خرید خانه و ماشین قسطی باید با برنامه باشد و مطمئن شوی که میتوانی اقساط را به موقع پرداخت کنی) آرزوی خانه دار شدن رویا نیست .

اگر با برنامه پیش بروی و از همان بدو ورود برنامه رفتن کالج داشته باشی و یک دوره در زمینه های شغلی خودت بین ۸ ماه تا یک سال را بگذرانی میتوانی کاری کارمندی و آبرودار دست و پا کنی و به راحتی مخارج زندگی و خرید خانه و ماشین و…. را بپردازی. اما از طرفی تلویزیون مثل ایران مجانی نیست و باید برای اشتراک پول پرداخت کنی ؛ تلفن مثل این نیست که با توجه به تماس پول پرداخت کنی بلکه قرارداد می بندی و چه صحبت کنی و چه صحبت نکنی باید پول را پرداخت کنی .

اما همه اینها تا زمانی است که مشغول کار نشده باشی و الا وقتی حقوق بگیر شوی چون با دلار حقوق میگیری دیگر نگران نیستی که دلار خرج میکنی. زندگی به مراتب راحت تر میشود. اما باید این را هم بدانی که همینجا هم برخوردها و احترام گذاشتن ها با موقعیت شغلی و مالی افراد ارتباط زیادی دارد.

شنیده بودیم اینجا فقط انسانیت مهم است. فرقی بین کارگر و نخست وزیر نیست . اما مدتی بعد متوجه میشوی که این چنین نیست و در همین جامعه هم طرز لباس پوشیدن ، برخورد اجتماعی و حتی طریقه سلام کردن و جواب دادن ها فرق میکند .

اینجا چیزی بنام کنترل قیمت وجود ندارد و کشوری سرمایه داری است اما بجای این میتوانی از گارانتی واقعی برخوردار باشی . اگر جنسی را خریدی و امدی خانه نپسندیدی میتوانی ببری عوض کنی یا اصلا پس بدهی و با روی خوش از تو تحویل می گیرند. چون جنس مستقیما از تولید کننده به فروشگاهها می آید و فروشگاه جنس را طبق قرارداد و قوانین خودشان مرجوع میکنند.


ادامه دارد ….

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید