مقالات و تحلیل ها

زندگی آسون نیست

rim

rim

زندگی آسون نیست. خیلی چیزهای خوب رو باید به سختی بدست آورد ولی میشه بدست آورد.

اوایل که اومده بودم اینجا خیلی به همه در زدم که تو شرکتهای معتبر کار پیدا کنم ولی هیچ کس به رزومه من توجه نمی کرد. نه سابقه کار در اینجا داشتم و یا حتی مدرک دانشگاهی از اینجا. از بی توجهی اینها اعصابم خیلی خورد بود. تا مجبور شدم مدارج ترقی رو از صفر و پله به پله طی کنم.

دانشگاهها و استادهای اینجا بر خلاف شرکتهاشون ایرانیها و دانشگاههای ایران رو خوب می شناسند و شرکتهای معتبر و بزرگ اینجا هم دانشگاههای معتبر اینجا رو می شناسند و از این طریق آدمهاشون رو استخدام می کنن.

به این صورت که توسط پروژه های آزمایشی که به دانشگاه میدن دانشجوها رو محک می زنن و بعد دانشجو رو بطور موقت چند ماهه و به عنوان اینترنشیپ استخدام می کنن و نشونش می کنن و بعد از فارغ التحصیلی استخدام دائمش می کنن. زیاد هم راحت نیست.

من هم در یکی از دانشگاههای اینجا به عنوان دکترا و با بورس تحصیلی مشغول شدم. درسهام همه با A ,  A+  پاس شد و چند تا از درسهای دوره فوق لیسانسم رو هم از ایران قبول کردند. امتحان جامع هم چند ماه پیش پاس شد. حدود چند مقاله و ژورنال هم در طی نزدیک به دو سال با توجه به دید عملی که به رشته ام داشتم و سابقه کاری که داشتم با استادم دادیم. یکی از همین فکرها مورد پسند شرکت ریم (شرکت بلک بری) که یکی از ۵ شرکت بزرگ و پولدار کاناداست واقع شد.

شرکت ریم که بازار موبایل آمریکای شمالی رو در قبضه داشت الان دو سالی هست که از شرکت اپل عقب افتاده و داره به هر دری میزنه که توسط یک نوآوری در موبایلهاش فروش خودشو دوباره به اپل برسونه.

خلاصه این شرکت قراردادی با دانشگاه بست و ۳۰۰ هزار دلار به دانشگاه داد تا پروژه رو ادامه بدیم .

برای من خیلی سخت بود و هست. صبح از خونه میرم بیرون و شب برمیگردم. خیلی فشار روم هست. استاد بسیار سختگیر و بد قلقه و البته رو من هم زیاد حساب میکنه من هم سعی کردم صبور باشم و فعلا تحملش کنم.

یک ماه پیش صدام کرد و گفت که شرکت ریم گفته یکی از ما سه نفری که داریم رو پروژه اون تو دانشگاه کار میکنیم رو میخواد بطور موقت و ۴ ماهه به عنوان اینترشیپ استخدام کنه و به اصطلاح خودمون محک بزنه و اون هم منو معرفی کرده تا از اول ژانویه برای ۴ ماه کارمو شروع کنم. (یعنی جواب صبر من نسبت به اخلاق گندش و سختگیریهاش رو داد.)

الان هم با مهندسین ریم ارتباط دارم و داریم با هم تصمیم میگیریم که قراره من تو این ۴ ماه چه پروژه ای رو در شرکتشون انجام بدم .

جالبیش این بود که من اصلا رو کار بصورت اینترشیپ در ریم حساب نمیکردم و اگه هم پیشنهاد میکردن ردش میکردم چون اونها فقط در اتاوا، واترلو، میشیگان و دالاس مرکز دارند و در مونترال هیچ دفتری ندارند و من با توجه به اینکه خونه زندگیم اینجاست و بچه ها مدرسه میرن و نمیتونستم برای ۴ ماه از خانواده جدا شم خودمو آماده کرده بودم که به همچین پیشنهادی جواب نه بدم ولی اونها بر خلاف تصور من گفتن که قراره در دفتری که در مونترال و داخل دانشگاه جدیدا دایر کردن کار کنم و ماشین هم در اختیارم میذارن تا ماهی فقط دو سه بار به شرکتشون در اتاوا (که دو ساعت با مونترال فاصله داره)  سری بزنم همین بود که قبول کردم.

با بعضی جاهای دیگه از جمله با یک گروه که تو دانشگاه مک گیل دارن در زمینه تشخیص سرطان با امواج ماکروویو کار میکنن هم ارتباطاتی پیدا کردم و کارهایی میکنیم.

هنوز باید سخت کار کنم و صبور باشم. این اتفاقاتی که دارن برام میفتن یک مقداریش به کار سخت من مربوط میشه ولی ۵۰% هم از دست من خارجه. مثل اینکه یک نیرویی داره منو به سمتی که هنوز نمیدونم کجاست هل میده منم دارم باهاش میرم ببینم به کجا میرسم.

خلاصه زندگی آسون نیست و تا حالا شاید بارها شده که به خودم گفتم به سختیش نمیارزه و بزنم زیر همه چی ولی باز هم صبر کردم و ادامه دادم.

نقل از وبلاگ: از ایران تا کانادا

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید